و باز هم دوستم دارد ...

بی خیال تمام هیاهوی اطراف
بر ساحل زندگی قدم می زنم
بی خیال فکر تو
دنیای خود را نقاشی می کنم
بی خیال تمام آنچه باید باشد
نگین عشق را بر انگشت خود می آویزم
بی خیال همه رفت ها
به داشته های خود دل می بندم
اما
بگذار قدم بزنم...
قدم هایی سرشار از احساس بر ساحل زندگی
این روزها...
غروب عشق برای من
حیات دوباره خورشید
در آنسوی آسمان بودن ها؛ بر ساحل زندگیست!
نسیم دریا بر لبانم می نشیند
با خود می اندیشم
گویا
عشق در همین حوالی ست...
و باز می گویم
شاید
تا غروب عشق
نیمروزی باقی ست...
نامم، پای هیچ کتابی نیست !
و این یعنی
مخاطبِ خاصِ تمام نوشته های من تویی ...
حتی بر روی تمامی نوشته هایم برچسب کپی آزاد نگاشته ام
تا شاید اگر روزی ،
نگاهت به عاشقانه هایم افتاد
با خود بگویی چه زیبا آنکس که اینگونه معشوق پرستی می کند !
بی آنکه خود با خبر باشی
من،
شعرهایم را از نگاه تو میدزدم
گاهی به گذشته خیره می شویم و خاطرات را مرور می کنیم ...
می فهمیم خیلی چیزها را جا گذاشته ایم
مهربانی را ...!
عشق را ...!
لبخند را ...!
شادی های بی دلیل را ...!
و یا حتی کسی را ...!
خسته، دلگیر، غمگین و پریشان از چیزهایی که دیگر نیست و هستیم ...
امـــا
هنوز هم خوب می دانیم،
خوب می دانیم
آخرش روزی می رسد که به این دلتنگی ها پایان دهد ...
روزی که دوباره عشق و شادی را به همراه دارد ...
.......
پ.ن:
ممکن است این دلتنگی ها به خاطر تغییر شخصیتی و یا فراق از خانواده، رفیق و یا هر کس که دوستش داریم باشد ...
خدایا!
میدانم حرف های مادرم را هیچگاه زمین نمی گذاری
و دعاهایش را مستجاب می کنی!
امّـا
تو نشنیده بگیر آنگاه که در خلوت خویش
درد و غم های زندگی ام را برای خود طلب می کند
تو نشنیده بگیر ...
روزت مبارک ای پادِشـَهِ غم های عالم
یـــآدَت بـآشَـــد ...
دِلـَــت کــــﮧ شِکَـســـت...
سَــــرَت را بـــــآلا بـگـیـــرےتَـلافــــے نَکــُــטּ ...
فَـریــــــــآد نــَـــزَטּ ...
شَرمـگیـــــــטּ نَـبـــــآش ...!!
دِل ِ شِکَستـــﮧ گوشـه هآیــَـش تیــــز اَســــت...
مَبــــآدآ دِل و دَســـتِ آدَمـــے کــــﮧ روزے...
دِلــــدآرَت بــــود رآ زَخمــــے کُنـــے بــــﮧ کیــــטּ !!
مَبــــآدا کــــﮧ فَرامــــوش کُنــــے روزے شآدیــَــش آرِزویــــت بــُـود...
صَبــــور بــــآش و سـ ـ ـ ـآکــِــت ...